نتایج جستجو برای عبارت :

اصلا چرا چیزی وجود دارد؟

ضمیرناخودآگاه چیزی است که همیشه به فکر تو است. چیزی است که تو رو از خودت بیشتر دوست دارد.
اتفاقاتی که دارند می‌افتند خیلی ترسناک اند. اما می‌شد خیلی بدتر از این بشود. این بهترین حالتش بود.من خیلی خوش‌شانسم.
به خدا گفته بودم که خودش هدیه ی تولدم را بدهد. حین این که با خودم دلایل کاملا منطقی را متذکر می‌شدم که وجود خدا را نقض می‌کرد. اما خب این بار هم هدیه ام را گرفتم. این را مطمئن هستم که چیزی وجود دارد که دارد به من کمک می‌کند. که خیلی باید قوی
ضمیرناخودآگاه چیزی است که همیشه به فکر تو است. چیزی است که تو رو از خودت بیشتر دوست دارد.
اتفاقاتی که دارند می‌افتند خیلی ترسناک اند. اما می‌شد خیلی بدتر از این بشود. این بهترین حالتش بود.من خیلی خوش‌شانسم.
به خدا گفته بودم که خودش هدیه ی تولدم را بدهد. حین این که با خودم دلایل کاملا منطقی را متذکر می‌شدم که وجود خدا را نقض می‌کرد. اما خب این بار هم هدیه ام را گرفتم. این را مطمئن هستم که چیزی وجود دارد که دارد به من کمک می‌کند. که خیلی باید قوی
داشتم فکر میکردم مادامی که جوری عمل میکنیم که گویی "ظلم بد نیست و ظلمی که دارد به ما میشود بد است" این حرکت لاک پشتی ادامه خواهد داشت. بعد، یادم افتاد داریم جایی زندگی میکنیم که یک عده فکر میکنند "اصلا ظلمی که دارد به ما میشود هم بد نیست. خوب هم هست. به صلاح ماست".
با دکتر روان پزشک رفسنجانی حرف زده ام گفت شاید کسی برات دعایی نوشه !!! که این اتفاقات برات میفته !!! گفتم یعنی چی ؟ گفت بهش فکر نکن بعد انرژی که فرستاد فوق العاده سرحال هستم ؟ فقط موندم چنین چیزی اصلا وجود خارجی داره یا نه دعا نویسی !!! انرژی مثبت !!!
من جنگنده‌ی جنگی بودم که وجود نداشت. میخواستم جون بدم تو جنگی که وجود خارجی نداشت. من رو چی چیده بودم این همه خواستنت رو؟ رو یه فرض اشتباه؟ امید اشتباه تر؟ چرا فکر کردم میتونم عاشقت کنم؟ چرا فکر کردم دوسم داری؟ واسه چیزی تلاش می‌کردم که اصلا واسه من نبود. قلبت.
من کیستم؟
آنقدر خودم را تحت تاثیر اندک اطرافیانم می‌بینم که انگار هر قسمت از وجود و شخصیتم یکی از آنهاست.
می‌خواهم خودم را جدا کنم، بکشم بیرون وجودم را از این دریای تاثیر، اما بعد می‌بینم من بدون این تاثیرات اصلا کیستم. بدون جامعه اصلا شخصیت چه معنایی دارد. این به آدم احساس پوچی می‌دهد.
می‌خواهم در زمان سفر کنم. به دوره ی کمون اولیه برگردم. قبیله و یا گروهی هم وجود نداشته باشد. برای زنده ماندن حیوانات را شکار کنم و به دنبال گیاهان خوراکی ب
+برای بابا زنگ زدم از فاصله هزار و صد و چهل و دو کیلومتری یلدا رو تبریک گفتم. 
+تبریک بعضی آدما گاهی عجیبه و می‌ترسونتت.. که نباید اینطور باشه البته. بدون تلگرام. بدون اینستاگرام. تو واتساپی که با دو نفر بیشتر ارتباط نداری اونم چند وقت یک بار. یه دفعه یه پیام تبریک می‌آد بالا. کسی که تو اصلا تو این هیر و ویر یادت نمیاد که وجود داشته اصلا.
 
سلام خوبین؟
موضوع امروز لیموشو بدم هلوشو بدم
خوب بریم سر اصل مطلب
اصلا چرا باید توعروسی ماء الشعیر بخوریم
اصلا چرا اسم هلو اورد نمیگی یکی منحرف باشه  تو خونه
اصلا چرا گفت لیموشو بدم هلوشو بدم اون هیچی نگف بش لیمو داد خودش هلوـ
چرا باید ذهن مارو خراب کنه
 
در واقع من یه خل زنجیری ام که
♪ ♥‿♥ ♪
همه جا استرس اینو دارم تو کجایی در چه حالی به خدا بد فیریکم هه
♪ ♥‿♥ ♪
در واقع تو دائما در میری از عشق
♪ ♥‿♥ ♪
همه جا راحتی اما تو خطر آخه نمیدونی چشمات اصلا یه وضعیه برقش
♪ ♥‿♥ ♪
اصلا یه وضعیه اون موی بلندت♪ ♥‿♥ ♪در واقع میشه حتی جنگ شه سرش♪ ♥‿♥ ♪حاضرم دنیامو بدم چشاتو به من بدنش♪ ♥‿♥ ♪در واقع شدی تو واسم یه تنش♪ ♥‿♥ ♪اصلا یه حالتی داره تو نگاهت به من تیکه پاره♪ ♥‿♥ ♪در واقع هرچی حس شیک
ساعت هیفده دقیقه بامداداز آدمی که دو ساله ندیدمش و قبلنم همکلاسی عادیم بوده
توی تلگرام پیام تبریک گرفتم
در حالی که اصلا تولدم نیست
و اصلا آیدی یا شمارمو از کجا آورده
و اصلا از کجا این وقت شب یادش افتاده که به من تبریک بگه؟
قضیه از ریشه و اساس مشکوکه-__-
پ.ن:تازه برام آرزو کرده یه عالمه ساله ام بشم:///!!!
     احوال پرسی این چند روز خانواده از من و نگرانی شون از اینکه اصلا چطور میرم سر کار و چطور میام ثابت کرد که نگرانی ها و مشکلات فک و فامیل به طور کل [به قول شاخدار] پهنای باند دغدغه های پدر و مادر عزیز رو پر کرده و اصلا کسی این وسط حواسش به ما نیست و اصلا چه جای شکایت؟  زندگی و اعصاب و وقت و همه چیزمون فدای سرور و سالار ما، خاندان مامانم اینا.
اصلا یه وضعیه اون موی بلندت♪ ♥‿♥ ♪در واقع میشه حتی جنگ شه سرش♪ ♥‿♥ ♪حاضرم دنیامو بدم چشاتو به من بدنش♪ ♥‿♥ ♪در واقع شدی تو واسم یه تنش♪ ♥‿♥ ♪اصلا یه حالتی داره تو نگاهت به من تیکه پاره♪ ♥‿♥ ♪در واقع هرچی حس شیکه داره♪ ♥‿♥ ♪در واقع انقدر خوبی طبیعت باید رو تو تیک بذاره
منبع: گیتار موزیک
خدایی وجود ندارد که به تو اهمیت بدهد!
 
آری حق با توست! خدا تو را کاملا فراموش کرده است. خدا تو را فراموش کرده است که در زمین راه می روی و دروغ می گویی، ولی باز هم نان و رزق تو از جایی که باورت نمی شود به تو می رسد. خدا تو را فراموش کرده است که به خانه ی دوستت می روی و پشت سر او حرف می زنی ولی باز هنگام شب تمام اعضای بدن تو همدست می شوند که تو با آرامش بخوابی! خدا تو را فراموش کرده است که خشمگین می شوی و داد و فریاد می کنی و ادعای حرف راست را می زنی ولی ب
یکی از دوستانم بعد از کلاس مرا تا جایی رساند. خیلی با هم صحبت کردیم، خیلی درد دل کردیم. میگفت: خواهرم هفده سال هست که کانادا اقامت دارد. خودم هم چند باری کانادا رفته ام، اما بعد از چند روز دلم میگیرد. سوار هواپیما میشوم و برمیگردم. اصلا من دلم لک میزند برای فحش دادن های ملت پشت چراغ قرمز! دلم تنگ میشود برای صف های بانک...به زاینده رود اشاره کرد و گفت: اصلا دلم برای مادرم تنگ میشود. نگاه کن، مادرم چطور آغوشش را برای من باز کرده، نگاه کن از شکنج موها
در زندگی به جایی رسیدم:
اصلا حوصله گوش کردن به شاهین نجفی رو ندارم حتی بگو یه اهنگشو (قبلنا هم به جز دو تا اهنگ بقیه شو دوست نداشتم ولی الان حدود یه ساله که حوصله اونها رو هم ندارم)
حوصله کامبیز حسینی رو نارم اصلا، مینیمم شش ماه میشه
حوصله مسود بهنود
ابی 
مبی و... 
اصلا
از اول هم نفهمیدم ملت چرا میرن کنسرت ابی؟! 
ابی چی داره؟!
ابی یه خواننده میان مایه هست که نصف ترانه هاش چرت و پرته.
بچه تر که بودم ، '' رفیق صمیمی '' خیلی برای من و دوستام پر معنا بود . اصلا همه ی زندگی تو وجود اون خلاصه می‌شد . کل دنیامون با وجودِ یه رفیقِ صمیمی رنگ و بو میگرفت ، و برای من که آدمی نبودم که با همه بجوشم و گرم بگیرم ، داشتنِ یه رفیقِ شفیق مثل نفس کشیدن بود . 
همراهِ همه ی زندگیِ من آنا بود . قهر و آشتی هامون مربوط به این ایامی بود که با پسری دوست بود و خیلی بحث میکردیم و بحثمونم بالا میگرفت و به قهر های چند ماهه منجر میشد!
الان هفت هشت ماهی هست که باه
خب میخوام در مورد خستگی بنویسم.به نظرم خستگی اصلا دلیلی برای وجود نداره. مثلا ما میگیم حتی مگس یا فلان میکروارگانیسم هم یه علت وجودی داره و هرچند ما متوجه نقشش در هستی نشویم، ولی بالاخره تاثیر داره تو نظام جهان.
ولی من میگم خستگی اصلا چیزی نیست که وجود داشته باشه!
میدونید چرا؟ نشستم فکر کردم که علت های خستگی چی هست، مثلا وقتی حس میکنم خسته ام، دیگه نمیتونم ادامه بدم، وای مردم، دلیل این حسم چیه؟
یا از درون خودمه
یا از محیط
یعنی یا خودم بیماری ر
مینویسم اینجا ،
میخوام با امام زمانم صحبت کنم ، 
یه صحبت خصوصی .
آقا من اصلا نمیدونم چم شده ، اصلا اصلا اصلا.
یعنی اصلا نمیفهمم چه اتفاقی افتاد که من تونستم برم‌این همه فیلم ببینم ، این همه کار بکنم ، آقا واقعا من اینجوری نبودم ، آقا خودت میدونی ، من عهد بسته بودم تا یه سری جاها هم تونستم مطابق عهدم پیش برم، ولی یهو اصلا نمیدونم چی شد.
خب حالا که کار از کار گذشته،  من واااقعا پشیمانم این‌رو میتونی حس کنی خودت آقا،  به خدا بگو که من چقد پشیمونم.
من از قدیم خرما زاهدی را خیلی دوست داشتم و دارم. ولی وقتی با بسیاری از دوستانم در مورد این خرما صحبت می کنم، حتی اسم اون را هم نشنیدند. یک تفاوتی که توی تهران و جنوب ایران در خصوص خرما وجود داره همینه که سایر خرماها را اصلا نمی شناسند.
اکثر افراد صرفا یک یا حداکثر چند خرما را می شناسند و اصلا حتی سراغ سایر خرماها هم نمی روند.
 
به نظرم بهترین خرما برای چای خوردن خرمای زاهدی است. این خرما بسیار خوشمزه و خوب است.
 
به هر حال من خودم سعی می کنم هر چند
آری حق با توست! خدا تو را کاملا فراموش کرده است. خدا تو را فراموش کرده است که در زمین راه می روی و دروغ می گویی، ولی باز هم نان و رزق تو از جایی که باورت نمی شود به تو می رسد. خدا تو را فراموش کرده است که به خانه ی دوستت می روی و پشت سر او حرف می زنی ولی باز هنگام شب تمام اعضای بدن تو همدست می شوند که تو با آرامش بخوابی! خدا تو را فراموش کرده است که خشمگین می شوی و داد و فریاد می کنی و ادعای حرف راست را می زنی ولی باز هم تمام سلول های بدنت فداکارانه تلا
[Forwarded from M . J Farokhi]بنام خدامبارزه ، متولی ،     مبارزه متولی  ،   متولی مبارزه      البته همه واژگان معنای خودشان را دارند . اصلا اگر اینطور نبود واژه نمی شدند .  مثلا همین واژه مبارزه معلوم است باید ضد باشد . باید با موضوعی به مقابله برخیزد  . اگر اینطور نباشد که مبارزه نیست . حالا اگر مبارزه نکرد خوب پس چیست ؟    اینطور فهمیدم مبارز که مبارزه نکرد متولی است .  و در اینجا به این کشف رسیدم که مبارز میتواند متولی بشود . اصلا متولی بود ، مبارز نام
بابا لنگ دراز عزیزم!
بعضی آدم‌ها را نمیشود داشت...
فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت... بعضی آدم‌ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن‌ها!
اصلا به آخرش فکر نمیکنی، آن‌ها برای اینند که دوستشان بداری! آن هم نه دوست داشتن معمولی، نه حتی عشق، یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست...
این آدم‌ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد...
اصلا باید پیش رفت..بدون ترس..بدون واهمه..زندگی قشنگیش به همین است که بروی جلو در حالی که نمیدانی چه خبر است..فکر نکنی به عاقبت کار..نه این که اصلا..بلکه تا جایی که می شود تلاشت را بکنی..تا جایی که به سلامت روانت لطمه نزنی..بعد بایستی کنار و تماشا کنی
البته که آرزو داری زیاد..ولی از کجا معلوم این مشکلی که الان داری درباره اش فکر می کنی چند ماه بعد هنوز ادامه دار باشد و یا حتی بر عکس..ادامه دار باشد ولی بعد ها تبدیل به یک موهبت برای تو شود.پس بهتر است که
باور کنید یکی از انگیزه های من در تحصیل در رشته علوم شناختی ، تنها پیدا کردن ساز و کاری برای حذف اختیاری برخی داده های ذهنی است .
نمی شود فراموشش کرد
نمی شود از یاد برد 
این ها از یک فقره مشکلات روانی ناشی می شود، که خودم اذعان دارم.
مریضی خطرناک و دردناکی است، اصلا وجود برخی داده های ذهنی معنایی ندارد، سودی ندارد، ته داستان ندارد ، فرجام ندارد، اصلا داستانی ندارد. اما نمی شود حذف کرد. گویی این نوع خاطرات باید باشند همیشه و در حین زندگی، اما نب
سلام.
این پست رو نمیخوام تو نظم و قالبی خاص محدود کنم. فقط دلم میخواد بنویسم تا یکمی تخلیه شم، یعنی دقیقا همون دلیلی که وبلاگ نویسیو شروع کردم. پس اگه حال ندارید بخونید با خیال راحت ستارمو خاموش کنید :)
همیشه توی دینی هفتم و هشتم میخوندیم که نوجوانی دوره ایه که سوالای بنیادی و اساسی برای آدم پیش میاد و ما هم همیشه این رو حفظ میکردیم تا بتونیم اگه سوالی ازش اومد جوابش بدیم بدون این که اصلا فکر کنیم یعنی چی؟ حالا بعد از گذشت دو سه سال دقیقا دارم ا
هر روز کسانی را میبینم که عصبانی اند،خیلی خیلی خیلی عصبانی،مثلا اگر سر کوچک ترین چیزی ناراحت شوند تا ساعت ها !داد و بیداد راه میندازند و سر دیگران خالی میکنند،این جور انسان ها حالم را به هم میزنند!از تصور کسانی که به خاطر نارضایتی از خودشان از دیگران هم ناراضی هستند میخواهم عق بزنم:|و بخش خزعبل ماجرا این است که این افراد هیچ گونه تلاشی برای بهترشدن حالشان نمیکنند ،اصلا سعی نمیکنند شاد باشند و این است که من را از ان ها متنفر میکند:/شاید وبلاگ
سلام
باز نفهمیدم اصلا چطوری آذر تا 20 ام رسید ...
خدایا این عمر منه داره میگذره و من هیچی ازش نمیفهمم
انقد خودمو با کار و پروژه خفه کردم درک نمیکنم چطوری میگذره عمرم
اصلا این کارا به خاط خداست؟
خدا راضیه؟ نکنه خسرالدنیا و الاخره بشم؟؟
الهی
ارحم لنا
یک چیزی که در مورد اکثر آدم‌ها صدق می‌کند این است که "نمی‌دانم" گفتن نمی‌توانند.
بارها و بارها پیش آمده که در جمعی کسی از بیماری‌اش گفته یا از فلان مشکل جسمی که دارد و بعد شما در کمال ناباوری (یا شاید هم خیلی عادی!) می‌بینید که همه‌‌ی آن جمع متخصص آن بیماری و آن مشکل اند. هرکسی یک تشخیصی دارد و یک درمانی را پیشنهاد می‌دهد. هرکس. اصلا فرقی نمی‌کند که شخص مذکور چقدر از بدن انسان و مکانیزمش آگاه است یا اصلا چقدر سواد دارد یا تحصیلاتش در چه حیطه
راستش فردا تولدمه
ولی...
اصلا حس خاصی ندارم
نه هیجانی 
نه شوقی
نه ذوقی
ولی ی چیز دارم
بغض
تا حالا چندبار شب تولدتون یا روز تولدتون گریه کردید؟؟ینی اصلا شده گریه کنین روز تولدتون؟؟
من نمیدونم این چندمین باره
ولی انگار ناخودآگاه از تولدم ناراحتم...
دانلود اهنگ اگه دلت بخواد بری نمیزارم اصلا عشقم
دانلود کامل اهنگ جدید و عاشقانه مهراد جم به نام اگه دلت بخواد بری نمیزارم اصلا عشقم با فرمت mp3 با لینک مستقیم
 
- مهراد جم غمت نباشه دانلود آهنگ جدید مهراد جم غمت نباشه من عاشقتم حواست به ... که عشق میون ما رو اگه دلت بخواد بری نمیذارم اصلا عشقم زوریه نمیشه که از ...متن آهنگ غمت نباشه مهراد جم. دلم میخواد با تو یه جای دورو که نباشه هیشکی خودت میدونی که الهی کور بشه نبینه اونی که عشق میون ما رو اگه دلت
این روزها کم‌حرف تر و درون‌گرا تر شدم. نه بخاطر اینکه اتفاق و احساسات خاصی در زندگیم نداشته باشم، بلکه اینقدر اتفاقات عجیب و جدیدن و احساساتم رو نمیشناسم که اصلا نمیدونم چطوری راجع بهشون حرف بزنم. فقط خواب‌های پراکنده میبینم. اون ملیکایی که همیشه نوشتن براش خیلی راحت بود الان جونش در میاد که بنویسه. چت کنه. اصلا نمیدونه چشه. ملیکا الان دوست داره هی آدم هارو ببینه. باهاشون بشینه حرف بزنه ساعت ها. ملیکا میترسه از ندیدن کسایی که دوستشون داره ب
عقد برادر کوچک ترم بود؛ تمام ۵ ساعت رفت تا مازندران را خندیدم و رقصیدم... در راه برگشت عجیب گریه میکردم؛ برای خودم... طوری که کسی نفهمد... چرا باید کسی بفهمد؟ اصلا مگر کسی می‌فهمد؟ اصلا اگر بفهمند، فهمیدنشان دردی از من کم می‌کند؟ حس تماشاچی آفریده شدن را داشتم؛ هفته پیش گفته بود حاضر نیست با کسی ازدواج کند که ام اس دارد، چون دوست ندارد زنش در ۴۰ سالگی فلج شود؛ صادق بود چون نمی‌دانست ام اس دارم... اون ارزشش رو تو ذهنم از دست داد ولی حرفش وسط ناراح
آقا بالا بروی یا پائین بیائی، جامعه ‌ای را اصلا بالای سرش قرآن پهن کنید، مادامی که در آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما بلرزد وجود دارد و در سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه لجن است، تمام چهره‌اش را هم با قرآن بپوشانید، باز لجن است.محمد حسینی بهشتی . فاصله طبقاتی 
هی خدا 
این نشنیده گرفتن چه چیز مهمیه که اصلا نمی تونیم انجامش بدیم 
نه من 
نه مامان 
هر دو مون هم فقط شترق و شترق ضربه می خوریم 
و اصلا هم آدم نمی شیم که بماند 
ضربه خورتر و حساستر هم میشیم 

دعا می کنید برامون؟ که سعه ی صدر پیدا کنیم؟ 
موضوع انشا:قرنطینه را چگونه میگذارنید؟بسمه تعالیقلم در دست میگیرم و در دریای خروشان کلمات غرق می شوم...۱-خواب۲- کتاب۳- کباباین بود انشای من...اعتراف می کنم که این قرنطینه خوب داره بهم می سازه...اصلا حاضرم حبس خانگی رو قبول کنم...خانم های خانه دار چرا قدر نمیدانند در خانه ماندن را...اصلا صفاسیتی...
این سربازی هم که شده قوز بالا قوز.. قدرت تصمیم‌گیری و تمرکز رو ازم گرفته.. مغشوش‌ه مغزم.. داغونم مثل یه انبار پر از جنس که منفجر شده... برم، نرم؟ بالاخره که باید برم، زودتر برم یا دیرتر با این وضع مردد چه فرقی میکنه اصلا.. اصلا قراره به کجا برسم؟ چیکار بکنم؟ چیکاره بشم؟ وای به من وای، این حرفها حرفهای یه پسر ۱۵ساله است نه من. هنوز سوالهای بچگی‌م هم حل نشده انگار؛ پس چرا فکر میکردم حل شده بعضیاش؟ چیکاره بشم، این آخه سوالیه که الان بخوای بپرسی؟ خب
اصلا مثل من هست ؟
 
 
تو تنهاییم یه جوری به خودم انرژی میدم بیا و ببین
 
 
خیلی بچه خوبی شدم الکی خوشی رو دوست دارم
 
با یه کامنت ذوق می کنم
 
وقتی کامنت ندارم واقعا بغض می کنم
 
وقتی آپ می کنم انتظار دارم بعد یه ساعت که میام ۵ تا کامنتو حد اقل داشته باشم
 
همه زندگیم شده این جا فقط وبم دوسم داره
رفیق گفت پست اخرش عوض شده.همین چند لحظه پیش باز رفتم سراغش.بدموقع هم رفتم.آخرش را بعد آن که من خوانده بودم اضافه کرده.اصلا انگار برای من اضافه کرده.رفیق است دیگر.خواسته یا ناخواسته.دانسته یا ندانسته.
رفیق راست میگوید.مثلا تو،شما،شمای غیر قابل وصفِ با هر وصف،همیشه معلم میمانی‌.چه خوب که همیشه معلم میمانی.اصلا چون معلم میمانی من حالا،همین حالا،میبارم.اصلا چون معلم میمانی باز پست رفیق را خواندم.اصلا چون معلم میمانی دوستت دارم.
تو تا ابدمعلم م
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
 
روزی که عاشق اش شدم دیگر تاب و توانم را بریده بود او یک دفعه نمی دانم چگونه و چطور ولی به گونه ای وارد دلم شد که مرا اسیر دام خویش کرده بود او حالا نیمه گم شده من بود اما زمانی که در اولین نگاه عاشق چشم های عسلی اش شدم دیوانه وار تنها خوش حالی میکردم وآن روز ها که گذشت منم همراه شان گذشتم در حالی که او کُل وجود مرا ازم گرفته بود که در آن روز ها که همه مرا صدا میزدند مج
بسم الله الرحمن الرحیم 
وقتی که با خودم در مورد درس‌ها فکر می‌کنم به این نتیجه‌ می‌رسم که در دوران لیسانس به اندازه‌ی ارشد به درس‌ها علاقه نداشتم. بعضی‌ها را که اصلا پر فایده نمی‌دانستم و اصلا کلاس‌ها را هم درست و حسابی نمی‌رفتم و بعضی‌ها را هم که علاقه داشتم برایشان جوری ارزش قائل نمی‌شدم که به اندازه‌ی نمره‌ی بالا برایشان تلاش کنم. بیشتر دوست داشتم مباحث را بفهمم و خیلی زیر بار نوشتن تمرین نمی‌رفتم. برای همین هم گاهی اوقات نمره‌
-چرا انسولین های حاج خانم رو ننوشتی؟
+توی دفترچه نوشتم دیگه. باید برید از بیرون بگیرید.
-نه خانم من همیشه انسولین هاش رو اینجا میگرفتم. از همین داروخونه.
+نه اون آمپول ها خارجی ان. اصلا اینجا نداره. هیچ وقت نداشته. همیشه همه از بیرون میگیرن.
-نه حاج خانم والا من همیشه از همینجا میگیرم.
+اصلا اینجا نداره! میخواین برین از داروخونه بپرسین. اصلا شاید من اشتباه میکنم ها؟
-من همیشه ی همیشه از همینجا میگرفتم آخه... میگم من آلزایمر هم دارم.ممکنه یادم رفت
به یه چیزی تو زندگیم رسیدم و اونم اینه که اگه دنبال این باشی که اصلا خطایی نکنی اتفاقا خیلی بیشتر هم خطا میکنی
این به این معنی نیست که دنبال اصلاح خطای خودمون نباشیم،به کلمه اصلا توی متن دقت کنید دارم میگم اگه دنبال این باشیم که اصلا خطا نکنیم اتفاقا خیلی بیشتر خطا میکنیم این با دنبال اصلاح خطای خود بودن فرق داره.
این شبا یجورین مثل همون شبان که خونه مادربزرگم جمع می شدیم اصلا شبای پاییز یه چیز دیگس اصلا یه جور خاصین اصلا هم ربطی به این نداره که فصل تولدمه اصلا .دیروز خواهرم گفت از آبان بدم میاد نحسه عصبانی شدم قشنگ ترین ماه سال آبانه فقط باید اهل معرفت باشی تا بفهمی.
امسال شباش از جمله شبایی که با ترس اضطراب نمی خوابم امسال سال خوبیه.
دلتنگم دلتنگ گوشه ای از قلبم که جا گذاشته ام بین چهاردیواری یک خانه و آمده ام دیروز حس مسافری را داشتم گه خانه اش اینجا
دیروز داشتم روزنامه میخواندم که چشمم افتاد به قسمت شگفتی ها. تیتر این بود:  "تولد پیرترین مرد جهان". جذاب بود با دقت خواندم .یک قسمت از متن مصاحبه با پیرمرد این بود.+ آقا شما چطوری 113 سال عمر کردید؟اصلا مگر می شود!
-  113 سال عمر کردم چون با هیچ کسی یکه به دو نکردم.
+ دروغ میگی! اصلا امکان نداره!
- آره، دروغ میگم.
 
جایی از برکلی خوندم: «حقیقت خواست همگان اما مشغله تعداد اندکی است...» به خواسته و مشغله های خودم زیاد فکر میکنم. به اینکه در حال حاضر کجا هستم و میخوام به کجا برسم. آیا باید کتابفروشی بزنم یا مغازه داری به من نمیخوره آن هم کتابفروشی که با وضعیت مطالعه کنونی محکوم به شکست خوردن و ورشکستگی ست. روزهای اخیر در پادگان باغ خان کتاب مغازه خودکشی را خواندم. حس میکنم مرگ همین نزدیکی هاست. وقتی دیروز برای کمیسیون خدمت سربازی پیش روانشناس و بعد روانپزشک
ترس از زندگی باهامه.خیلی زیاد.خیلی چیزا عوض شده و من دارم هضمشون میکنم تو خودم.دارم حلشون میکنم.من دیگه نه آدم قبلم نه یه آدم جدید.اساس بی هویتی میکنم.احساس میکنم در سه سال گذشته اصلا وجود نداشتم و نمیخوام دنبال خاطره ای بگردم.دلم به هیچی چیزی دیگه نمیتونه خوش باشه.حالم نامساعدشده.راستش دارم فکر میکنم چجوری زندگی کردم این مدت رو؟به امید کی؟وچرا گذاشتم با یه امید که اصلا اسمش امید نیست زندگی کنم؟احساس حماقت برای یک انسان گندترین اساس میتونه
دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد؟
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
1. شبکه‌های اجتماعی تو همه روزهای سال این توهم رو برات به وجود میارن که دوست های زیادی داری اما واقعیت مثل این وبلاگه که شاید بدخط نوشتمش نمیخوننش.
2. هیچوقت از یادم نمیره اون سال که چند روز بعد از تولدم رفتیم کافه فکر میکردم قراره سوپرایزم کنن اما حتی کادو هم ندادن اون سال بهم و سال های بعدش تبریک هم نگفتن.
3. هرسال غمم بیشتر هم میشه. تا حالا برای هیچکدومشون کم نذاشتم ولی انگار اصلا براش
جایی از برکلی خوندم: «حقیقت خواست همگان اما مشغله تعداد اندکی است...» به خواسته و مشغله های خودم زیاد فکر میکنم. به اینکه در حال حاضر کجا هستم و میخوام به کجا برسم. آیا باید کتابفروشی بزنم یا مغازه داری به من نمیخوره آن هم کتابفروشی که با وضعیت مطالعه کنونی محکوم به شکست خوردن و ورشکستگی ست. روزهای اخیر در پادگان باغ خان کتاب مغازه خودکشی را خواندم. حس میکنم مرگ همین نزدیکی هاست. وقتی دیروز برای کمیسیون خدمت سربازی پیش روانشناس و بعد روانپزشک
قاعدتا عکسی که گذاشتم رو همه میشناسیم و کسی نیست جز ابو علی سینا. اما اینکه چرا اسم توماس ارپنیوس رو برای مطلب انتخاب کردم و عکس بوعلی سینا رو گذاشتم یکم جای تعجب داره اما بعد از جمله این بزرگوار (یعنی توماس ارپنیوس) ربطشون رو متوجه میشید. البته باید ذکر کنم که جمله مو به مو دقیق نیست و من مفهوم جمله رو میارم. این شخص در یک سخنرانی به دانشجویانش میگوید که:
"اگر عربی یاد بگیرید میتوانید کتاب زکریای رازی و ابن سینا را بخوانید که در این کتب حدود 300
آیا تا به حال به واقع فکر کرده ایم که آزادی بیان چیست؟ موارد استعمال آن در کجاست؟ خوب است یا بد است؟ مفید است یا مضر؟ در چه جاهایی خوب یا بد و در چه جاهایی مفید یا مضر است؟ در چه کشورهایی آزادی بیان وجود دارد و در چه کشور هایی آزادی بیان وجود ندارد؟ اصلا آیا کشوری وجود دارد که در آن آزادی کامل بیان وجود داشته باشد؟ و ...؟ ...؟ البته ممکن است درستی آزادی بیان بدیهی به نظر برسد ولی چیستی و حدود آن چطور؟ البته که اگر از حدود آزادی بیان صحبت کنیم ممکن ا
آیا تا به حال به واقع فکر کرده ایم که آزادی بیان چیست؟ موارد استعمال آن در کجاست؟ خوب است یا بد است؟ مفید است یا مضر؟ در چه جاهایی خوب یا بد و در چه جاهایی مفید یا مضر است؟ در چه کشورهایی آزادی بیان وجود دارد و در چه کشور هایی آزادی بیان وجود ندارد؟ اصلا آیا کشوری وجود دارد که در آن آزادی کامل بیان وجود داشته باشد؟ و ...؟ ...؟ البته ممکن است درستی آزادی بیان بدیهی به نظر برسد ولی چیستی و حدود آن چطور؟ البته که اگر از حدود آزادی بیان صحبت کنیم ممکن ا
همیشه برایم سوال است که در سر یک پسربچه مثل محمدمتین چه می‌گذرد. هر اتفاق خاصی که می‌افتد، دلم می‌خواهد بدانم او راجع به آن چه فکری می‌کند.حالا چه یک موضوع سیاسی مثل اتفاقات این چند وقت باشد (که خب ما در خانه راجع به آن صحبت نمی‌کنیم اما حتما به گوشش خورده)، چه یک اتفاق خانوادگی مثل از دست زفتن یک عزیز باشد، چه  چه یک جمله‌ی ساده در کتاب تاریخ مدرسه‌اش.
بدبختانه به هیچ وجه نمی‌توانم افکار خودم در آن سن و سال را به یاد بیاورم و تصور کنم محمد
تا به دست باد می‌ریزند گیسوها به هممی‌خورند از لرزش بسیار، زانوها به همنیست در دنیا پلی از این شگفت‌انگیزترمی‌رسد با یک نخ باریک، ابروها به همچشم‌ها دریا و ابروها دو تا قوی سیاهاخم کن نزدیک‌تر باشند این قوها به همبا خیالش در بغل دارد تو را دیوانه‌ایهر کجا دیدی گره خورده‌ست بازوها به هممی‌رسد روزی که ما هم‌سنگ یکدیگر شویممی‌خورد یک روز قانون ترازوها به همعاشقیم اما چرا از هم خجالت می‌کشیم؟کاش اصلا دل نمی‌بستند کم‌روها به هم!
محمدح
چقد هوا خوبه...منکه فردا نوبت ارائه ی پروژه ای رو ندارم که انجام ندادم تایپش نکردم و تستش هم نکردم...شما چطور؟؟منکه اصلا معدلم وابسته به سه واحد پیشرفته ی فاکی نیست...شما چطور؟منکه نمیخوام شب زلزله بیاد اصلا قیامت شه تا صبح نرسه...شما چطور؟
احساس میکنم زندگی اکثرمون اینجوری شده که اصلا ارادۀ خدا رو تو زندگیمون احساس نمیکنیم؛ شایدم اصلا باورش نداریم؛ اصلا بهش فکر کردیم!؟همون اراده‌ای که در خیبر رو از جا کند! همون اراده‌ای که دریا رو شکافت!؟یعنی اینقدر قدرت نداره مسائل چرتْ و پَرت و پلا زندگیمون رو تحت تاثیر قرار بده!؟شاید چیزی (مثلاً آزمونی، ورودی، بیماری) که اصلا فکرشم نمیکنی که درست بشه اون درست کنه. تو که نمیدونی! تو که نمی تونی!؛ ولی اون شاید نه حتما میتونه؛ ولی ما بلد نیستی
یک موضوعی هست که نمیدانم تا بحال چه اندازه با آن برخورد داشته اید یا اصلا از وجودش خبر داشتید یا نه ، آدم باهوش می تواند ترسناک باشد ، البته اینجا نه در مورد آدم باهوشی از جنس هانیبال در سکوت بره ها و نه کسی مثل شوهر حاله تان که سر بقیه را کلاه می گذارد حرف می زنیم و نه از ترسی از جنس این ترس ها . آدم باهوش ، در وجود آدمی که هوش کمتری دارد و کمتر می فهمد ترس می اندازد . ترسی از این جنس که با واقعیت بهترین نبودن و شایسته ترین نبودن رو به رو می شود . 
ح
خدایا مصلحتت رو شکر!
برای یکشنبه اصلا اتوبوسی برای رشت به تهران وجود نداره!! یعنی دقیقا از 21 ام موجودی اتوبوس رو زدن صفر تا چندین روز.
چرا؟ همه ی اتوبوسا رو ظاهرا فرستادن برای راهپیمایی اربعین.
نمی دونم واقعا چی باید گفت.
هر حرفی آدم بزنه ممکنه به آدم انگ بی دینی بخوره!! در حالی که کمترین خواسته ی آدم از زندگی میتونه وجود داشتن اتوبوس برای رفتن از شهری به شهر دیگر باشه!!!!
یعنی واقعا مردم شهر باید زندگیشون مختل بشه؟ نباید حداقل محض رضای خدا دو تا
دستام خواب رفته‌.
ذره‌ای می‌دونم چی درسته؟ نه.
ذره‌ای تلاش می‌کنم در جهت فهمیدن؟ نه.
حال دارم؟ نه.
خوش‌حالم؟ نه.
ناراحتم؟ نه.
مهمه برام چیزی؟ نه.
با خودم روراستم؟ نه.
حوصله‌ی چیزی رو دارم؟ نه.
اصلا ایده‌ای دارم چی کار دارم می‌کنم؟ نه.
اصلا کاری می‌کنم؟ نه.
این جا رو دوست دارم؟ نه.
جای دیگه‌ای رو دوست دارم؟ نه.
todo: add more useless q&a
آه... الکی سخت می‌گیرم. :)
واکنش گرا بودن یک امتیازی هست که قدیما وبسایت ها نداشتن و این خیلی بد بود یعنی شما نمی تونستی به یه وبسایت با گوشی بری (می تونستی بری فقط این قضیه اسکرول کردن آدم رو ذیوونه میکرد)
خب اصلا اصلا نگران نباشین این دوره آموزشی مون خیلی سخت هستش و باید با تمام دقت گوش دهید 
( ههه نوستالژی )
خیلی هم آسونه یه مواردی هست اونارو میگم شما راحت هرجا خواستی سایتی رو واکنشگرا کن تموم شد رفت

ببینید ما در سی اس اس خیلی چیز ها داریم که میشه همه چیز رو ساخت و نیاز
به بدترین شکل ممکن خسته شدیم!دیروز با ف.ح همزمان رسیدیم دور میدون سرِ قرارمون یکم منتظر شدیم م.ش هم اومد راه افتادیم به طرف مقصدی که دقیق نمیدونستیم کجاس!اولین بارمون نبود که خربازی در میاوردیم اما این دفعه خیلی فرق داشت 12397 تا قدم :| نمیدونم از کجا تو مغزمون ثبت شده بود که نمایشگاه خیابون مدرس 46،درصورتی که تو این شهر اصلا مدرس تا 22 بیشتر نیست.
از میدونِ قرارمون تا اونجایی که پیاده رفتیم از سرما لرزیدم|ف.ح به زور سوییشرتم در آورد گفت روی مانتو
با ادمای ضعیف اصلا میونه ی خوبی ندارم
کسایی که همیشه دیگران و مقصر میدونن
وقتی مشکلی پیش میاد به جای حل کردنش میشینن آبغوره میگیرن و میرن تو فاز افسردگی
همیشه ام توقع دارن دیگران درکشون کنن و باهاشون کنار بیان!
با اینا اصلا نمیتونم کنار بیام
امروز ی سرویس رو دیدم اسمش گوگل سایت هس
واسه طراحی سایته ولی امکانات به شدت کمی داره و اصلا به درد نمیخوره به خوای توش چیز بزاری (مثل فایل ورد یا اکسل) باید تو گوگل درایو باشه یا اینکه با نرم افزار های خود گوگل ساخته باشی (مثل گوگل فرم یا داکز ) که اصلا حال نمیده چون ی سرویس آنلاینه ببینیم چجوریه
بابا خان میگه اینها بخاطر ما می‌آیند اشاره میکنه به خان داداش محسن! میگه تا ما هستیم یه کاری کن! تا کار هاتو درست کنید تنها نباشی! من به چه زبانی بگم که من نمیخوام زن بگیرم من شرایط من اصلا خوب نیست و درد دارم نمیدونم چرا فکر نمی‌کنند من درد دارم و نمیتونم ا این درد کاری کنم
من اینجام. نه اینکه کفتر جلد باشم، فقط چون جای دیه ای نیست ک برم.  و نموندم اینجا چون بلد نیستم ک برم، فقط اصلا دلم نمی خواست ک هیچوقت هیچ جایی می بودم. برای همین، نه برای برداشتن یه قدم کوچیک جدید حاضرم، و نه زیاد با این تکرار همیشگیم خوب کنار اومدم. متاسفانه زیاد برای "هیچ جایی" بودن مناسب نیستم. به ظاهر عادی و نه حتا هنجار شکنم و میلی نیست برای برخلاف جریان بازی کردن، در واقع اصلا دوست ندارم ک بازی کنم. یک جورایی متاسفم ک اینجا وجود دارم. و حال
 گفتند دعا کنی می آید 
گفتم آنکه با دعایی بیاید به نفرینی  می رود 
 گفتمش خواستی بیایی با دعا نیا با دلت بیا ...
یا اصلا 
 بیا تمامش کنیم 
  همه چیز را که نه من سر راه تو باشم  و
    و نه تو مجبور به ماندن ...
   نگران نباش  قول  می دهم کسی جای تو را نمیگیرد ...
    اما تو فراموشم کن 
    بخند 
   تو که مقصر نبودی من این بازی را شروع کردم خودم هم تمامش می کنم  
    می دانی اصلا چیست ؟   گاهی نرسیدن زیبا ترین  پایان یک عاشقانه است  
    پس بیا به هم نرسیم ...
من دیگه نمیتونم با همه چی بجنگم 
خسته شدم دیگه تحمل ندارم 
دیگه بدنم طاقت نداره
اگه همین جوری پیش بره فک کنم سکته رو زدم
اصلا چرا من باید اینقدر با همه بجنگم
اصلا دیگه نمیخوام
وقتی دکتر میگه قلبت یه جوریه انگار همش تو در حال ورزشی همش رو ۱۲۰ شده
من ۴ روزه از دست درد دارم میمیرم
#دوست_دارم_غرر_بزنم 
شب بیست و یکم نصیبم نشد و روزیم در حد ۱۵ ، ۲۰ تا فراز از جوشن کبیر بود:)))
خیلی ناراحتم که نتونستم به خستگی جسمانی غلبه کنم‌و بیدار بمونم...
وز ۷ صبح تا ۶ عصر دانشکده بودم ، کاش زودتر برمی گشتم خونه:(
بعد اومدم و متوجه شدم‌ مهمون داریم:/
با مامان سر این مسئله خیلی دعوا کردن و غر زدم ، شاید خدا جواب این کارهام رو داده... راست میگه دیگه! حقمه! اصلا درست برخورد نکردم ،خب دو شب قبلش اومدم‌عذرخواهی ولی موقع عمل اصلا فراموش کردم!!!
درست زمانی که باید با تقو
جدا شمایی که متاهل هستی چجور بیس چاری وجود همسرت رو تحمل میکنی؟
عاخه فکر کن وقتایی که ازش دلخوری کمِ کم باس چهار پنج ساعت تنها باشی تا باخودت حلش کنی،اونوقت هی چشمت به چشمش می افته‍♀️
یا اصلا اون وقتایی که حوصله عالم و ادم که پیشکش حتی حوصله خودت رو هم نداری،چطور وجودش کنارت تحمل میکنی؟
اصلا اون وقتای تنهایی دلچسبت چی؟مفتی اونا رو هم از دست میدی :|
خلاصه که از این زاویه تاهل خیلی سخته،همین زاویه ایی که انگار یکی با چسب دوقلو میچسبونن بهت :|
پ
حتما شما هم دیدید و شنیدید، بعد از چهلم سردار وصیتنامه ی ایشون منتشر شد. امشب اون رو خوندم و ذهنم درگیر یک سری از مواردِ این وصیتنامه شد. پیشنهاد می کنم اگه نخوندینش، حتما بخونید.
یه نکته ای که خیلی ویژه، توجّهم رو جلب کرد این بود که سردار اصلا خودش رو ندیده، با این همه فعّالیت و رشادتِ همراه با اخلاص، کوله بارش رو خالی می بینه و از خدا درخواست کمک می کنه! اصلا انگار نه انگار که جزو محبوب ترینِ افراد بوده، خودش رو در حدّی هم ندیده که بخواد بگه ا
امشب اولین شبیه که اوضاع بهتره 
انصافا هم خیلی بهتره 
خیییییلی خلوته برای یک شب ماه رمضون معرکه است اصلا 
و من که دقیقا نیم ساعت قبل از اینکه راه بیفتم کمردرد شدییییییید شدم که با آمپول هم تغییری نکرد! 
و اصلا نمتونم خم بشم نمتونم راست بشم نمتونم تغییر وضعیت بدم! 
هموژور فقط اومدم نشستم و می نویسم! 
تا چند دقیقه پیش که رفتم سرویس و بخاطر پوزیشن نشستن کمرم تو کش اومد و کمی بهتر شد که تونستم نماز بخونم (اصلا فکرشم نمی کردم بتونم خم و راست شدنهای
دفن میکنم اکنون پوست انداخته شده سال بیست و دو را و هرآنچه قبلش بوده. قد کشیده و ذهن کوتاه مانده در چارپاره ی در قدم ننهاده به دنیای بیست و سه سالگی رغبت برگشت ب عقب ماندن در گذشته ی همین دیروز که بسان بادی سرد و سنگین که تکثیر شد بر پیکره ی اوهام و اوصاف حال دنیای جدیدم. آماده نیستم میخواهم جلوی زمین را بگیرم که هی دور خورشید نچرخد یا اصلا میخواهم بروم فضا شنیده ام آنجا عمر دیر به دیر میگذرد. مرا هوس کثیفی فراگرفته که خیال پخته دیروز و دنیای خا
من اینجام. نه اینکه کفتر جلد باشم، فقط چون جای دیه ای نیست ک برم.  و نموندم اینجا چون بلد نیستم ک برم، فقط اصلا دلم نمی خواست ک هیچوقت هیچ جایی می بودم. برای همین، نه برای برداشتن یه قدم کوچیک جدید حاضرم، و نه زیاد با این تکرار همیشگیم خوب کنار اومدم. متاسفانه زیاد برای "هیچ جایی" بودن مناسب نیستم. به ظاهر عادی و نه حتا هنجار شکنم و میلی نیست برای برخلاف جریان بازی کردن، در واقع اصلا دوست ندارم ک بازی کنم. یک جورایی متاسفم ک اینجا وجود دارم. و حال
ترافیک اول جاده چالوس؛ صبحانه نخورده و ضعف زده و خواب آلود سر ظهر در حالی که رله های فیوز سوخته بود و کولر هم کار نمیکرد؛ گفت اصلا قابل بخشش نیست 
گفتم اتفاقا یکبار نبخش. اصلا اونی که گفته " لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست " لذت انتقام رو تجربه نکرده بوده. 
بد بودن گاهی چقدر خوبه. اگر فقط در حد روایت و حرف باشه، نه بیشتر.
 
 
در لوئیزیانا یک کلبه ی چوبی وجود دارد که مردم اون منطقه اون کلبه رو به اسم جعبه ی اسباب بازی شیطان میشناسنداین کلبه از کف تا سقفش اینه هست ....هیچ کس بیشتر از پنج دقیقه نتونسته توی این کلبه بمونهمردی بیش از چهار دقیقه در اونجا موند . درحالی که اصلا حرف نمیزد از انجا خارج شد و هرگز صحبت نکرد....و جسد یک زن هم در کلبه پیدا شددکتر ها دلیل مرگش رو ایست قلبی گفتنهمچنین پسری به اون کلبه رفت ولی با جیغ و ترس از ان کلبه خارج شد و پس از دو هفته خودش را کشت
شما رو نمی دونم ولی من دیگه توی بیان اون حس امنیت قبلی رو ندارم. آخ که پناهگاه دیگری نیست!
بلاگفای غیرقابل اعتماد
میهن بلاگ متروکه
بلاگ اسکای سرخود
پرشین بلاگ و ... فراموش شده...
و بقیه ای که نمیشه رفت سراغشون.
از سرویس های وبلاگ دهی خارجی هم اطلاعات خاصی ندارم و آیا اصلا می شه آرشیو رو منتقل کرد یا نه خدا می دونه.
دیشب حتی برای چند لحظه به کانال نویسی هم فکر کردم. برای منی که حرفهای کوچولو موچولوی زیادی تو ذهنمه گزینه بدی نیست ولی دلم رضا نمی ده!
ا
‏دخترا-کتی جون بیا اینم اون  پونصد هزار تومنی که بهم قرض دادی خیلی خیلی ممنونم عزیزم
 
 
پسرا-ممد این بیست هزار تومن ما رو نمیدی؟ باید حتما مامور بیارم دمه خونتون؟+ برو الدنگ باز چی زدی هزیون میگی؟ کدوم بیست تومن اصلا؟ اصلا تو کی هستی؟
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سوال خوبیست! اما زود جواب دهم که «خودم هم نمیدانم!»
شاید بتوان گفت یک شروع! شروع چه؟ باز هم نمیدانم!
اصلا مگر همیشه همه چیز باید روشن و مشخص باشد؟ نمی‌شود حرکت کرد و تجربه؟ تا بلکه اندکی از مسیر و اصول بدست آید؟ لااقل از ایستادن و سکون که بهتر است.
بگذریم! چیزهای دیگری ذهنم را درگیر کرده. ترجیح میدهم از آن‌ها صحبت کنم.
 
تا کنون به «جهل» فکر کرده‌ای؟ تصوری از آن داری؟ اصلا انسان جاهل دیده‌ای؟
 
اصلا نمی‌خواهم زیرآب مزموم بودن آن را بزنم. البت
⁦✍️⁩خدا چگونه به وجود آمده؟ کی به وجود آمده؟
یک سوال میپرسم؛ خدا کی نبوده؟ خدا همیشه وجود داشته است.
به موجودی که از هیچ به وجود آمده ممکن الوجود میگویند مثل انسان و... .
هر ممکن الوجودی(مثل انسان) نیاز به یک مرجح(به وجود آورنده) برای به وجود آمدن دارد؛ حال اگر مرجح یک ممکن الوجود مثل انسان یک ممکن الوجود دیگر باشد دوباره خود آن هم احتیاج به مرجح دیگری دارد و همین طور تا بی نهایت ادامه دارد. 
و چون تسلسل(ادامه تا بی نهایت) باطل است، باید به مرجّ
و یک نکته دیگر هست که خداوند در اینجا خودش را به عنوان اله معرفی کرده یا در همان بسم الله می گوییم بسمِ الله، به نام الله که الله مسبب هست. چرا خداوند خودش را به عنوان الله دارد معرفی می کند که اله غیر از الله نیست؟ البته ما خدا را از جنبه الوهیتش می توانیم بشناسیم، از جنبه ربوبیتش می توانیم بشناسیم، یعنی از جهت کارگرانیش، جهت اثربخشی اش. خداوند دو جهت دارد یک جنبه ذات. مثلا یک  معلم را در نظر بگیرید این معلم یک جهت جهت ذاتش هست که خودش خودش هست
تازگی شدیدا احساس بیچارگی و درماندگی دارم‌. دوست دارم از رختخوابم جدا نشوم و تا شب و شب تا صبح زار بزنم. اصلا انگار تمام وجودم گریه میکند و زار میزند. نه اینکه فکر کنید هی بشینم گریه کنم نه اصلا از همه حرکاتم و رفتار و اعمال و گفتارم گریه سرشار است. با کوچک ترین چیزی احساساتی یا عصبی میشوم. بعد تا سر حد دیوانگی غمگین و ناراحت. 
بهش میگویم فکر کنم پی ام اس گرفته ام بعد فکر میکنم پی ام اس که گرفتنی نیست. ثمین میگوید این جیزهای عجیب و غریب را از کجا
سلام علیکم.من برگشتم.نمیدونم چی میشه که یه مدت هر روز و پشت سر هم میاییم و یه مدت هم مثل الان اصلا حس و حال نوشتن پیدا نمیشه که نمیشه.البته مرورگر گوشی رو هم آپدیت و عوض کردم و یه جور بدی شد که اصلا راحت نبودم باهاش و باعث شد کمتر بیام وبگردی کنم.
خلاصه اینکه ما خوبیم و روز و روزگار همچنان خوش است و بر وفق مراد است و خوب! (الکی مثلا).دوست دارم بیام و بنویسم تا ذهنم یکمی آروم بگیره ...
با این که از قضاوت در مورد بقیه بدم می آد و حتی متنفرم اما دیشب راجع به دوستی که خیلی خیلی باهم صمیمی بودیم یعنی "ن" قضاوت کردم.منظورم پست قبلی ایه که درمورد تغییر رفتار "ن" نوشتم.دیشب کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که شاید برای این کارش دلیلی داره.اصلا شاید محیط دانشگاه و شهر جدید باعث شده که این طوری بشه و اخلاقش عوض بشه.من نباید به خودم جرئت می دادم و در مورد رفتارش قضاوت می کردم.شاید اصلا از رفتارش منظور خاصی نداشته.شاید از نظر خودش خیلی هم
هزار چیز در مورد این عنوان در ذهنم هست..  که طوری ام نیست بگم یا اصلا چه نیاز به گفتن! هیچ اتفاقی نمیفته..  چون طوری نیست. 
ما هیچ طور...  هیچطوریمون نیست!     بذار شبها خودشون صبح میشند..  روزها هم بدون اراده ی ما شب!    اصلا طوری ام نیست که این تکرار ادامه داره تا به زمان مرگ!    مثلا بعد 120 سال عمر هیچ طوری ام نیست که بدون عشق زندگی کنی؟   عمر طولانی برای چه! 
نمیدونم چیو اصلا چطور باید بنویسم. همش کلیشه ...تا یه حرف حساب میاد به ذهنت، یه جوری از وجودت میپره که شک میکنی اصلا از اول اومده بود به ذهنت یا نه!!هیچی...فقط داشتم میگفتم [دست کم] امسال، چاره ای جز این ندارم که کفش آهنی پام کنم ...یا صبور باشم یا با اعتماد بنفسشایدم هردوش !میدونی که، یاد گرفتن درد داره ...دردشو من اشک کردم و رسول، دود.!Thinkin' you could live without me دوباره قصه رو تکراره و طِی میشه تا آخــر
عاقا یکسری از نوشته های من رو از من ندونین ، اصلا نمیدونم چی میشه که واژه ها به ذهنم هجوم میارن و چی میشه که یک پست طولانی مینویسم ، چند روز پیش میخواستم یک فایلی رو آپلود کنم اشتباها رفتم قسمت مالکیت معنوی ، بعد دیدم یک بنده خدایی این جمله رو کپی کرده :((کربلا چون الماسی‌ست بر انگشتر شهرهای مجاورش و تنها کسی ارزش الماس را شناخت که الماس شناس باشد ورنه ما بیچارگان مسخ درخشش میشوییم)) من داشتم فکر میکردم چه کسی همچین جمله ای رو برای من نوشته ، ا
صدا ذهنم را خراش می دهد اصلا از صدای ترمز قطار بدم می آید، نه خوشم می آید اصلا هردو چون از یک طرف ذهنم را پاره پاره می کند و از طرف دیگر صدای رسیدن است آهسته آهسته قطار می ایستد از این لحضه که همه بلند می شوند و شلوغی هم بدم می آید انگار با سرنگ استرس را وارد بدن می کنند
ادامه مطلب
از نصیحتای تکراری و مزخرف حالم به هم میخوره
من اصلا نخوام شوهر کنم کی رو باید ببینم؟؟
چطور وقتی کسی رو دوس نداری میتونی حتی بهش فکر کنی؟؟
بعضی وقتا واقعا از میم حالم به هم میخوره به خاطر این که اصلا نمیفهمه اصلا درک نداره اصلا مغز تو کلش نیست!
فکر میکنه با نصیحت کردن و شر و ور گفتن چیزی عوض میشه
۷ سال این حرفا رو به من زد و زندگی من رو نابود کرد و کلی برام خسارت به بار اورد که خیلی هاش جبران پذیر نیس یا یه فیلی کرگدنی چیزی میخواد که بتونه بیاد جبر
امروز با یکی از بهترین دوستام در مورد اجرای اول دیشب عصر جدید بحثی پیش  اومد من میگفتم: اخه یعنی چی اونا از لذت زندگی هیچی نمفهمیدن اونا هیچی از لذت چیپس و پوفک نمیدونن اونا نمیدونن وقتی داری با دوستات چیپس مخوری و به اخراش میرسه از ترس جونت کنار میکشی یعنی چی اونا نمیدونن وقتی کل چیپس و بر میداری میدووی و بقیه به دنبالتن یعنی چی اونا نمیدونن اصلا سوس مایونز چه شاهکاری هست اونا به قیمت سلاتمی لذت این زندگی رو از خودشون جدا کردن اونا اصلا نمید
تا به حال شیش تا سرم نوش جون کردم،هفتمی هم مثل آیینه دق جلوم هست :|
دیشب دو واحد خون گرفتم
تراژدی ترین و درعین حال کمدی ترین لحاظات رو میگذرونم
دستام کبود شده از جای سرنگ برای ازمایش های ساعت به ساعت، آنوژکت (تسنیم املاش درسته؟) هم امونم رو بریده،برش داشتن دستم ورم کرده :|
تا به اینجا بدترین تزریق ها از جانب پرستارها بوده اما تا دلت بخواد بهیارها حرفه ای هستن
دیشب تراژدی ترین شب زندگیم بود :| توی یک دستم سرم،اون یکی دستم کیسه خون بهم وصل بود :|
حا
میگفت: من اصلا تا حالا توی عمرم وضو نگرفتم. بلد هم نیستم!
گفتم: پس بفرمایید اینهمه ما دیده ایم که به نماز می ایستید، بدون وضو بوده است؟
گفت: نه جوان. من نماز هر سه وقت را با غسل جنابت میخوانم. تا حالا هم نماز قضا نداشته ام...
 
+ما از اسلام، هیچ نمیدانم. هیچ! با این کارها خودمان را مسخره کرده ایم. بیخود خودمان را در معرض تلف قرار داده ایم. 
اصلا دچار پوچی شده ام. میخواهم مغزم را از کله ام دربیاورم و پرتش کنم جلوی سگ!
عشقـی که من به بانو میـم دارم فک کنم پارتنرش نداره آخه ! :)) یاد دقیقاً ۵ سال پیشش افتادم و فقط گریه کردم ! دقیقا قبل از امتحان زبان خارجکـیم ! این کلاسای انلاین چقدر مزخرف اصلا ندیدم این مدلیشو ! :))
حالا بگو بانو میم اصلا چش نداره منو ببینه اونوقت من عاشق و دلرباشـم! اون نباشه زیاد مهم نیست :)) ! وای مَنم از خجالت همه درآمدم !
دانلود آهنگ جدید شهاب رمضان  به نام تو بری کی میمونه
Download New Music Shahab Ramezan – To Beri Ki Mimoone
شهاب رمضان تو بری کی میمونه

آهنگ گیر کرده دل من همین یه بار شهاب رمضان
قصه از اونجا شروع شد که تورو دیدمو ای وای یهو رفت دلم انگار یهو رفت دلم
تا به خودم اومدم دیدم که دنیام شده چشمات از دست اون چشمات از دست اون چشمات
نمیذارم تورو بگیرن از من نباشی میخوام بمیرم اصلا تو نباشی بذار بمیرم اصلا
گیر کرده دل من همین یه بار بری من میذارم اصلا عشقو کنار
گیر کرده دل من ر
سلام رفقای جان
آقا من شرمنده تک تکتکونم که نگرانتون کردم بذارید دستتونا ببوسم منو ببخشید واقعا روم سیاه
باورتون میشه شرایط جوری شده بود من اصلا یادم رفته بود وبلاگ دارم چند روز قبل نمیدونم چی شد یاد اینجا افتادم اصلا آدرس وبلاگ و نام کاربری و همه چی یادم رفته بود
چیا به من گذشت مهم نیست ولی واقعا از معجزات خداست که من زندم دخترم زندس و حالمون خوبه
فقط از یادگار اون روزای سخت دوتا قرص لوزار25و هیدروکلروتیازید50با من موند +استرسی که اصلا دست خو
از بی تفاوتی بدم میاد اما بدجور بی تفاوت شدم
دوست ندارم این اوضاع رو
راستش نمیدونم چی دوست دارم اما این اون چیزی نیست که من میخواستم 
دلم از اون مسافرتای تنهای تنها میخواد فقط یه مدت اصلا دلم میخواد مثل فیلم cast away یه جای دور افتاده باشم 
فقط یه مدت
اینا نشانه های کودک درون پودر شدست فک کنم
به یه روانشناس ماهر نیاز دارم
وقتی طلیسچی تو این آهنگ میگفت «خواستی کم باش ولی باش» با خودم میگفتم این آویزون بودنه یکی از طرفین به اون یکی جفتشونو بیچاره میکنه...
امروز از مدرسه اومدم کیفمو شوت کردم کنج اتاق خواستم برم یه دوش بگیرم گفتم یه نیگا بندازم به گوشیم دیدم sms دارم
وا کردم دیدم نوشته :«خواستی کم باش ولی باش»
اصلا کل خستگیام پر کشید و رفت :)))
+انصافا دوش آب سرد اصلا به زندگی جانی دوباره میبخشه
اگر از فهم و شعور دختری خوشتون بیاد اما زیبایی اش 55 باشه از 100... چیکار میکنید؟
مخصوصا که مادرتون مخالف باشه و بگه اصلا خوشم نیومد و صدتا ایراد روی ظاهر بزاره و براش هم اصلا شعور و فهم مهم نباشه.
یعنی مهمه اما همه رو یه جا با هم میخواد.
خب اون دختری که خوشگله صدتا خواستگار رنگ و وارنگ داره، هیچوقت زن پسر آس و پاسی مثل من که هیچکس پشتش نیست نمیشه. نمیدونم چرا به این چیزا فکر نمی کنند!
سلام دوستان
امروز میخوایم درباره آنلاک بوتلودر و اینکه اصلا بوتلودر چیه باهاتون صحبت کنیم
 
بوت لودر گوشی برنامه ای است که روی گوشی های هوشمند وجود دارد. شاید با شنیدن نام Bootloader این سوال برایتان پیش آمده باشد که بوت لودر چیست و چه کاربردی دارد؟
در ادامه به معرفی کامل بوت لودر خواهیم پرداخت.. 
ادامه مطلب
حرف زیاد است اما حرف زدنم نمیآید. به این حالت میگویند یبوست فکری. یبوست اگر درمان نشود میشود بواسیر، زشتی بیرون میزند. بواسیر درمان نشود میشود شقاق و سرطان و مرگ. اما طب اسلامی برای همهی بیماری ها درمان دارد. برای یبوست سنا. سنای مکی و گل محمدی ـ صلوات نداشت؟ ـ برای یبوست جسمی است این ها. یبوست فکری که دارم چه داری طبیب! سنای مکی و گل محمدی. نفهمیدم. این ها چیست که میگویم اصلا. چرا دارم چیزی میگویم اصلا. پاک دیوانه شدهام. بس. مرگ بر آمریکا. شک کن. ه
طرف داره یه چی می گه که تو هم اصلا حرفش رو قبول نداری ، ولی بعد از این که حرفاش رو می زنه با یه صدای خنده انگار تو رو مجبور می کنه به خندیدن و تایید کردن اون !
اغلب اوقات هم شکست خوردم و حتی شده خنده تلخی کردم ..
اما چه کنم که گهگاهی احساس می کنم دارم گناه می کنم ! با این وجود که دست خودم هم نیست ..
یجوری ام الان که نمیدونم چجوری..
میخوام کاری انجام بدم که نمیدونم دقیقا چکاریه
دلم از چیزی گرفته که نمیدونم چیه..
یعنی کاری ازم براش یر نمیاد
یکی از نعمت های خدا هم نعمت درد و دل کردنه..حرف دل رو زدنه..
که اصلا در من وجود نداره اصلا..
ته تهش اینه بیام اینجا بنویسم که اکثر مواقع هم میره توی پیش نویس ها یا حذف میشه..
شدم یه مخاطب خالی الذهن که که کلی فکر تو کلش میتابه و رو هیچ کدومش نمیشه تمرکز کرد .حوصله فکر کردن هم ندارم حتی:))
بیاین یکاری بکنیم حال و
طی قرنطینه متوجه شدم که تاریخ انقضایِ رویِ بسته‌هایِ اجناسِ ایرانی کاملا بی‌معنی‌ست. از بیسکوییت، ویفر، نبات و ماکارونی گرفته تا دستمال توالت و نوار بهداشتی، پس از شسته شدن خیس می‌شوند و این یعنی هزاران سوراخ روی بسته‌بندی وجود دارد که ما از آن بی‌خبریم. یعنی اینکه بسته‌بندی‌ها فاقد کیفیت استاندارد هستند و آنطور که باید چفت هم نشده‌اند. بله دوستان. زندگی کردن در ایران اصلا کِیف و کیفیت ندارد.
امروز جمعه است و من سرم درد میکند ، من همیشه از این ساعت روزهای جمعه متنفرم .چون نمیشود پنجره ها را باز کرد و سرسام نگرفت.خانه ی ما جای خیلی مزخرفی است.البته شاید از نظر بعضی ها اصلا هم جای گندی نباشد ولی من دیگر تحملش را ندارم . من آرزو دارم در یک محله ی مسکونی بین خانه های آدمهای دیگر زندگی کنم . نه در وسط بازار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یا نزدیک مصلی .بله امروز جمعه است و امام جمعه دارد حلق خودش را جر میدهد و مدام چرند می‌گوید .دار
سلام به دوستان خانواده برتر
وقت تون بخیر. شما روزها برنامه تون چیه تا شب؟، چرا من انقدر بی انگیزه و بی حس شدم؟، شما با چی انرژی میگیرین، با چی آرامش پیدا میکنید، چرا من اصلا حوصله رفت و آمد و خاله بازی! ندارم.
اصلا دوست ندارم خونه کسی برم یا کسی بیاد خونم که حداقل تنوعی بشه. مهمونی ... تولدی ... . اینم بگم که متاهلم و همسرم تحت تاثیر من مجبوره که رفت و آمد نکنه. با وجود اینکه خیلی اهل رفت و آمده. میدونید یه جورایی استرس جمع دارم. یا حوصله ندارم‌. از خ
من اصلا نمی فهمم که چرا آمار کشته شدگان این حوادث اخیر را واضح اعلام نمی کنند؟ واقعا اینکه هر روز یک رسانه ای بیاد و یک آمار عجیب و غریب و یک سری حرفهای تازه بزند اصلا صحیح نیست. به هر حال اتفاقی که نباید می افتاد افتاده است ولی بهتر است خیلی شفاف از این افراد معذرت خواهی شود و تا جای ممکن جبران نمایند و اگر ماموری خاطی و یا افرادی سرخود این کارها را کرده اند، مجازات شوند. 
 
اینکه یک کشور در حالت نیمه هشیار باقی بماند و کینه و نفرت در دل افراد ج
انگاری حس مالکیت داشتم قبلا بهش! شبکه مجازی رو سروتـه میکردم یهو به عکسش برخوردم !چشماش رو عمل کرده بود خیلی بهتر از قبل شده بود ! اون موقع ها شاگـرد زرنگ مدرسه بود ، اون باعث شد خیلیـا رشد کننـ... ! اصلا باورم نمیشه حتی نمیدونم دیگه میشناستَم اصلا یا نه ؟ وای که چقـدر این چنـد خط نوشته حـالمو خوب کرد ! همینقـدر سبک م که خوابَ م میاد ! بعد از فک کنم ۲۰ساعت بیدار بودن ! نمیدونستم پیدا کردنت اینقـدر منو خالیم کنه !

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لذت فیزیک